غصه نخور مسافر
برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است توئی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم تا مثل باران هر صبح برایت شعر می سرودم ان هنگام زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به سوی تو اشک می ریختم اشک می شدم وبه صورت مه الودت می لغزیدم تا شا ید جاده ای دور هنوز بوی خوب بهار را وقتی از ان می گذشتی در خود داشته باشد که مرهمی باشد برای دلم بیا واز کنار پنجره دلم عبور کن توئی که در ذهن خسته من همیشه بهاری .
بیا که بودت نوید آمدن بهار است .
غصه نخور مسافر
غصه نخور مسافر اینجا ما هم غریبیم از دیدن نور ماه یه عمره بی نصیبیم
فرقی نداره بی تو بهارمون با پائیز نمی بینی که شعرام همه شدن غم انگیز
غصه نخور مسافر اونجا هوا که بد نیست اینجا ولی اسمون باریدنم بلد نیست
غصه نخور مسافر فدای قلب تنگت فدای برق ناز اون چشمای قشنگت
غصه نخور مسافر تلخه هوای دوری من که خودم می دونم که تو چقدر صبوری